پارت چهل و دوم

زمان ارسال : ۸۷ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه

آن پیرمرد، قامت بلندی داشت اما کمر خمیده‌اش بی‌رحمانه این موهبت را انکار می‌کرد.
موهای کم‌پشتش تماماً سپید رنگ دیده میشد و پوست سبزه‌ی صورتش، به‌دستِ زمخت زمانه خطاطی شده بود.
شلوار پارچه‌ای سیه رنگش با آن پیراهن چهارخانه، مرا یاد پیرمردهای داستان‌های خیالی‌ام می‌انداخت.
سرم را پایین انداختم و خجل، جواب خوش‌آمدگویی‌اش را دادم:
- خیلی ممنون.
دست و پایم را

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شیدا

    30

    فوق العاده عالی

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی شیدا جان، نگاهت زیباست🌸🌙

    ۳ ماه پیش
  • محیا

    30

    💞 هر قدر این رمان میخونی جذاب از قبل میشود☺️

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی محیا حان نظر لطفته🌺

    ۳ ماه پیش
  • H0طس

    40

    سلام رمان بسیارجالب وزیبایی

    ۳ ماه پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از نگاه پرمحبت شما🌸🌱

    ۳ ماه پیش
  • لیلا

    20

    نایس

    ۳ ماه پیش
  • هانتر

    20

    چه خوبه عالی

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.